اگر من
آسمان خیلی از پایتختهای جهان را
ندیده باشم
چگونه میتوانم در – تندباد در شعرها – در رفتار روزانهی
تاکستانها
هنگام وزش باد
در ملافههای سفید تابستانی
از آنها سخن بگویم
گزافه نیست:
در یک بامداد تابستانی هنگامی که سبدی از گیلاسهای
صبحگاهی را از درختان کندند بکنار بستر من آوردند
گمان داشتم دیگر پایان جهان است و پس از
خوردن این سبد گیلاس جهان در میوهها و
آتش کبریتها غرق میشود
غلو و گزافه نیست:
در یک بامداد پاییزی هنگام که برگهای روز و شب بر
تنم آوار شد
از شهرستان کودکیام سبدها – سبدها
شاخههای مملو از پسته به کنار بستر من آوردند
گمان داشتم عمرم بهپایان است و هنگامی که پستهها را از
پوست رها کنم
در آسمان لاجوردی رها میشوم و-
در
پایان جهان هنگامی دوباره به زمین پای گذارم که همهی
زمین دریا است
و من با لباسهای پاییزی در دریا رها
میشوم، غرق میشوم.
در یک بامداد زمستانی هنگام که برفها و بورانها بر
تنم آوار شد – آوازهای زمستانی را شنیدم – از سرما
بود که گفتم پایان جهان نزدیک است
پس برف – برف– برف.
دیگر نه گزافه است نه غلو است
نه حدس است نه گمان است
سکوت دوباره در خانهی ما آغاز میشود
درختان درشرجی تابستان جوانه میزنند
درختان در شرجی تابستان گم میشوند
از پارچههای سفید شوربختیم ا میریزد
ازنگاه تو در زیر آسمان لاجوردی
تنها پایتختی که دیدم ذوب میشود
دیدم
دیدم
بر زمین گندم میبارد
بر زمین اشک گرم میبارد
من نان گرم را دوست دارم.
برای ماهور…
روحت شاد ... چقدر دوستت داشتم و دارم
روحت قرین رحمت الهی باد و یاد و نامت جاودانه
نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت ...
ما را در سایت نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : aabi-vafa-eshgh9 بازدید : 61 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 0:02