نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت

متن مرتبط با «گذشت» در سایت نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت نوشته شده است

در این روزهای پایانی سال به یاد همه در گذشتگان

  • در من کسی پیوسته می گریداین من که از گهواره با من بوداین من که با منتا گور همراه استدردی ست چون خنجریا خنجری چون دردهمزاد ِ خون در دلابری ست بارانیابری که گویی گریه های قرن ها را در گلو داردابری که در منیکریز می باردشب های بارانیاو با صدای گریه اش غمناک می خواندرودی ست بی آغاز و بی انجامبا های های گریه اش در بی کران ِ دشت می راندپیری حکایت گوستکز کودکی با خود مرا می برُددر باغ های مردمی گریاناما چه باغی ؟ دوزخی کانجاهر دم گلی نشکفته می پژمردمرغی ست خونین بالکز زیر ِ پر چشمشاندوهناک ِ سنگباران هاستاو در هوای مهربانی بال می آراست- کی مهربانی باز خواهد گشت ؟- نه ، مهربانیآغاز خواهد گشتاز عهد ِ آدمتا من که هر دمغم بر سر ِ غم می گذارمآن غمگسار ِ غمگساران را به جان خواندیموز راه و بی راهعاشق وش از قرنی به قرنی سوی او راندیموان آرزوانگیز ِ عیارهر روز صبری بیش می خواهد ز عاشقدیدار را جان پیش می خواهد ز عاشقوانگه که رویی می نمایدیا چشم و ابرویی پری واربازش نمی دانندنقشش نمی خواننددل می گریزانند ازو چون وحشتی افتاده در آیینه ی تار !هرگز نیامد بر زبانم حرف ِ نادلخواهاما چه گفتم ؟ هر چه گفتم ، آهپای سخن لنگ است و دست واژه کوتاه استاز من به من فرسنگ ها راه استخاموشم امادارم به آواز ِ غم خود می دهم گوشوقتی کسی آواز می خواندخاموش باید بودغم داستانی تازه سر کرده ستاینجا سراپا گوش باید بود :- درد از نهاد ِ آدمیزاد است !آن پیر ِ شیرین کار ِ تلخ اندیشحق گفت ، آری آدمی در عالم ِ خاکی نمی آید به دست ، امااین بندی ِ آز و نیاز ِ خویشهرگز تواند ساخت آیا عالمی دیگر ؟یا آدمی دیگر ؟ ...- ای غم ! رها کن قصه ی خون بار !چون دشنه در دل می نشیند این سخن امامن دیده ام بسیار مردانی که خود میزان ِ شأن ِ آدمی ب, ...ادامه مطلب

  • هفت روز گذشت...

  •   بابای عزیزم !اون هفته یک همچین شبی پیشمون بودی . حالت بد بود. خدا چقدر دوستت داره که نخواست اسیر بستر بشی. الهی روحت شاد باشه بابای چشم آبی قشنگم. دلتنگتیم ... الهی نور به قبرت بباره  بابای عزیزم. ,گذشت ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها